در محضر استاد انصاريان؛ چرا خدا دعاي شيطان براي گمراه کردن انسان را مستجاب کرد؟
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۵۰۱۱۴۹۱
خبرگزاري آريا - شيطان در اين شرايط به خدا گفت: خدايا من هزارانسال براي تو بندگي کردهام و يک تقاضا از تو دارم و خدا تقاضايش را مستجاب کرد.
به گزارش جام نيوز، همزمان با شهادت جانسوز امام حسين(ع) و 72 تن از ياران باوفاي ايشان، حجتالاسلام استاد حسين انصاريان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآني در دهه دوم ماه محرم در بقعه شيخ نوايي شهرستان خوي سخنراني ميکند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مشروح اين سخنان را در ادامه مي خوانيم؛
شنيديد هيچ مکتبي، هيچ مدرسهاي و هيچ آييني مانند وحي، جايگاه واقعي انسان را معرفي نکرده و آنچه که با زبان غير وحي درباره انسان گفته شده، انداختن تيري به تاريکي بوده است. آن که همه حقيقت انسان را ميشناسد، همان است که انسان را آفريده و دانش بينهايت او به تمام ظاهر و باطن هستي و موجودات عالم خلقت، از جمله انسان فراگير است. حقيقتي را که براي خلقت انسان بيان کرده، تحت عنوان «احسن تقويم» است و اين شناسنامه هويتي انسان است. اين عبارت را قبل از اسلام و بعد از اسلام، هيچ کتابي، زباني، دانشمندي، مکتبي و مدرسهاي نداشته است. کلمه «احسن» از نظر ادبيات عرب «اَفعل» و «تفضيل» است؛ يعني نيکوتر، بهتر، زيباتر، جامعتر و کاملتر از اين موجود در عالم هستي وجود ندارد.
براي چه وحي بر روي اين عناوين تکيه دارد؟ براي اينکه انسانها -مرد و زن- قدر خودشان را بفهمند و بدانند چهکسي هستند؛ اگر عمق اين عناوين را بفهمند، اگرچه قطعهقطعه بشوند، حاضر نيستند خودشان را با غير از پروردگار عالم معامله کنند و به هيچ تجارتي جز تجارت با خدا وارد نميشوند؛ چون درک ميکنند هيچکسي قيمت انسان را در اين عالم ندارد که انسان را بخرد و قيمتش را به او بپردازد. هرکسي به سراغ خريد انسان -به غير از خدا- بيايد، دزد است و روزِ روشن هم ميآيد و عقل، فطرت، وجدان، آدميت، انسانيت، کرامت، ارزشها، کمالات انسان را ميدزدد و او را لُختِ لخت ميکند و از او يک شکم و يک شهوت باقي ميگذارد. بعد هم قرآن ميگويد: و آدم را رها ميکند ميگويد حالا برو گمشو، چون ديگر چيزي نداري که من از تو غارت کنم! اين را در کجا ميگويد؟ در سوره فرقان، خيلي هم صريح ميگويد! دستبُردش را ميزند، غارتش را ميکند، دزدياش را ميکند و هيچچيزي که ديگر نماند تا ببرد، به درد او نميخورد که نگه دارد و رهايش ميکند، سرْخودش ميکند.
«وَکَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنْسَانِ خَذُولًا»، يکي از زيباترين آيات قرآن است! کلمه شيطان در قرآن با کلمه ابليس خيلي تفاوت ميکند. ابليس که مطرود شد، محروم شد، مذموم شد، مدحور شد، ملعون شد، همه اين لغات در قرآن است؛ چون به شر تبديل شد، يعني تبديل به شيطان. شيطان از ماده «شَطَن» است، سه حرفي است: «شين»، «طا»، «نون»، شطن، شيطان! هرچه که وجودش در اين عالم خسارت ميزند -ميخواهد موجود زنده باشد، ميخواهد ديدني باشد، ميخواهد نديدني باشد، ميخواهد انسان باشد، جن باشد، مرئي باشد، نامرئي باشد- اسم او شيطان است. شيطان اسم عام است، يعني اسم شناسنامه فرديِ کسي نيست؛ بلکه ابليس اسم فردي است که خداوند متعال بهخاطر خسارتباريِ آن، کلمه شيطان را روي او هم گذاشته است.
شما ممکن است بگوييد و ميگوييد، پروردگار که خبر داشت شيطان، شيطانها و ابليس براي ما انسانها حداقل منبع خسارت و زيانزني بودهاند، چرا اينها را آفريد؟ چرا آنها را خلق کرد؟ يک ميدان پاکي را بيمزاحم، بيشرّ، بيخسارت و بيضرر در اختيار ما ميگذاشت و ما هم مدت عمرمان را يک لقمه ناني ميخورديم و عبادت ميکرديم و او را خدمت ميکرديم و اينهمه تشويق به لغزيدن و خطا و گناه پيدا نميکرديم. چرا آفريد؟
جواب آن در قرآن اين است: «بِيَدِهِ الْخَيْرُ»، کل خير به دست من است، کل خير! اصلاً شرّ در دست قدرت من جايي ندارد که منِ خدا از جانب خودم يک شرّي را صادر بکنم. مطلقاً مهار خير به دست من است و آنچه از من صادر ميشود، چون خودم خير بينهايت هستم، خير است. هيچ شيطاني را شيطان نيافريدهام، ابليس را هم شيطان نيافريدهام و اين فکر را از ذهنت پاک کن!
ابليس «کَانَ مِنَ الْجِنِّ»، از فرشتگان هم نبود و يک وجودي بود که با چشم مادّي ديده نميشد؛ جن يعني پنهان از چشم، «کان من الجن»! خوب بود، چون من خير مطلق هستم و خير از من صادر ميشود؛ خوب بود و او را بهخاطر خوبياش در زمره فرشتگان جاي دادم و گفتم حالا که ميخواهي من را عبادت کني، من را بندگي کني، بيا و در کنار اين موجودات ملکوتيِ نورانيِ پاک -که اسم آنها ملائکه است- من را عبادت کن.
اميرالمؤمنين ميفرمايند: عبادت ابليس ششهزار سال طول کشيد(در «نهجالبلاغه» است) و شما انسانها(جالب است خود حضرت هم بيان نکرده، نميدانم چرا!) نميدانيد اين ششهزار سال از سالهاي شما بوده که سال شما 365 شبانهروز است. 365 شبانهروز که روي هم جمع بشود، «سنة، يکسال» ميشود. آيا اين ششهزار سال از سالهاي شما -سالهاي زمين- بوده يا از سالهاي جاهاي ديگر بوده است، اين را شما نميدانيد؛ مثلاً شما از زمين که به سياره پلوتو -آخرين ستاره منظومه شمسي- برويد، يکسال آنجا با 83 سال کره زمين مساوي است؛ يعني يک بچه که در زمين متولد شود و برابر او هم يکي در آنجا متولد شود، اين بچه که در زمين 83 سال ميشود، او در پلوتو يکساله ميشود؛ چون پلوتو هر 83 سال يکبار ميتواند به دور خورشيد بگردد و زمين سالي يکبار ميگردد. سال را براساس گردش سيارههاي منظومه شمسي به دور خورشيد محاسبه ميکنند. آيا اين ششهزار سال عبادت با سالهاي شما بوده يا با سالهاي سيارات ديگر يا با سالي که يک روزِ آن هزارسال شماست يا با سالهايي که يک روزِ آن -قرآن ميگويد- برابر با پنجاههزار سال شماست؛ يعني يک روز که خورشيد طلوع کند و غروب بکند، پنجاههزار سال طول ميکشد! براي شما غروب و طلوع دوازده ساعت طول ميکشد و نميدانيد مقدار سال عبادت ابليس از چه نوع سالي بود است!
خوب بود، عبد بود، مطيع بود، فرمانبردار بود، ولي در قرآن مجيد ميگويد: «کان من الکافرين»، «کان» در اينجا بهمعني «صار» است؛ يعني بعداً به من کافر شد، البته نه اينکه کفر اعتقادي که بيايد و بگويد جهان هستي خدا ندارد، اصلاً اين را نگفت! اعتقادش سر جاي خودش بود، اما به ربوبيت خدا کافر شد؛ يعني پروردگار عالم فرمان يک سجده و يک عبادت به او داد، گفت: «ابا»، نميکنم! «و استکبر» و تکبر کرد؛ ولي خدا را قبول داشت و همين الآن هم خدا را قبول دارد.
دليل بر اينکه خدا را قبول داشت: بعد از اينکه خدا به او گفت: «فَٱخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِيمٌ وَإِنَّ عَلَيْکَ لعنتي إلى يَوْمِ الدين» و مذئوم، مدحور، مطرود برو! برگشت و گفت: خدايا من هزارانسال براي تو بندگي کردهام و يک تقاضا از تو دارم! زينالعابدين ميفرمايند: دعا کرد، درخواست کرد، زينالعابدين در اينجا يک نکته جالبي دارند و ميفرمايند: شيطان بعد از اينکه مطرود شد، محروم شد، ملعون شد، وقتي با سوزْ دعا کرد، خدا دعاي او را رد نکرد؛ بعد زينالعابدين ميگويند: اي خدايي که دعاي ابليس را رد نکردهاي، دعاي من را رد ميکني؟ تو دعاي دشمنترين دشمنانت را مستجاب کردهاي، مگر ميشود دعاي منِ بندهات را مستجاب نکني!
دعاي او چه بود؟ گفت: خدايا درخواست من اين است: «قالَ أَنْظِرْنِي إِلي يوْمِ يبْعَثُونَ»﴿الأعراف، 14﴾، عمر من را قيچي نکن و من را تا روز برپاشدن قيامت مهلت بده. چه خدايي است! به او گفت: «قالَ إِنَّک مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ»﴿الأعراف، 15﴾، نه تو، بلکه اصلاً گروه کثيري هستند که من به آنها مهلت ميدهم، تو هم يکي از آنها باشد و زنده باش. و شيطان به ربوبيت خدا کافر شد.
پروردگار هم تا آدم را به آن بهشت موعود فرستاد، به آدم هشدار داد که اين بد شده، بد نبوده، کافر شده، کافر نبوده است، اگر به سراغ تو و همسرت آمد، به حرف او گوش ندهيد. همين خطاب متوجه به همه ما مردها و زنها هم هست! من که شيطان خلق نکردهام و همه شيطانها در هنگام تولد فطري و خوب بودهاند و بد شدهاند؛ حالا اگر اين بدها به سراغ شما آمدند، نشستند و شما را تشويق کردند که زنا کنيد، بگو نميکنم؛ آدم و حوا، اين ميوه را در بهشت بخور، بگوييد نميخورم؛ ربا بخور، نميخورم؛ دروغ بگو، نميگويم؛ با پدر و مادرت درگير بشو، نميشوم؛ تلخ باش، نميخواهم رشوه بگير، نميگيرم؛ اختلاس کن، نميکنم؛ نامحرم را نگاه کن که چقدر خوشگل است، نگاه نميکنم؛ تمام ارتباط بين ما و شياطين يک دعوت است و هيچچيز ديگري نيست. پروردگار ميگويد: فقط جوابِ نه به او بده!
اساس اسلام بر همين است: نه گفتن به شياطين دروني و بيروني و آري گفتن به رحمت بينهايت، آري گفتن به کَرَم بينهايت، آري گفتن به علم بينهايت. کل عبادات ما بر اين دو اساس است: «لا اله الا الله»، ما يکدانه «لا» داريم، نه؛ يکدانه آري داريم و کل دين اين است. ميخواهي نماز صبح بخواني، اول بايد «لا اله» را درست کني: لباس غصبي، لا؛ فرش غصبي، لا؛ لقمه حرام، لا؛ لقمه تقلب، لا؛ رشوه، لا؛ آب وضوي غصبي، لا؛ آب غسل غصبي، لا؛ نجسبودن لباس، لا؛ رو به قبله نبودن، لا؛ همه اين «نَه» را که آوردي، حالا بايست و بگو «الله اکبر»، نمازت را همان وقت قبول ميکند و نه در قيامت.
هيچ مکتبي اينجوري درباره انسان حرف نزده است. هيچ شيطان نميتواند بين ما و پروردگار مانع بشود، يعني اين قدرت را خدا به او نداده است. هيچ خسارتي نميتوانند بين ما و پروردگار به ما بزنند -قرآن ميگويد-، مگر خودت آغوشت را براي قبول خسارت باز بکني و اگر باز نکني، نميتوانند به تو به هيچ عنوان خسارت بزنند.
اين سوره بروج چه سورهاي است و خدا چه حجتهايي براي ما گذاشته است! اين قرآن چقدر عالي است! ذُونَواس پادشاه يمن، بتپرست، مشرک و کافر، گفت: هرچه مؤمن به دين پروردگاري است که انبيا ميگويند، جمع کنيد؛ هرچه مؤمن هست، «وَ اَلسَّماءِ ذاتِ اَلْبُرُوجِ، وَ اَلْيوْمِ اَلْمَوْعُودِ، وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ، قُتِلَ أَصْحابُ اَلْأُخْدُودِ»﴿البروج، 1-4﴾، همه را جمع کردند، يکمشت زن، جوان، پير، مرد، بچه، بچهٔ شيرخواره، قرآن مجيد ميگويد: يک خندقي را کَنده بود و از آتش پُر کرده بود، به مردها و زنها و جوانها گفت: از خدايي که پيغمبرها براي شما گفتهاند، دست بکشيد! گفتند: نه! گفت: آتش! گفتند: باشد!
اينها از چه ايماني برخوردار بودند که قرآن به اين صراحت ميگويد جلوي آتش ايستاده بودند، شعلهها را ديده بودند که دارد به آسمان سر ميکشد، ذونواس ميگويد شما را زندهزنده ميسوزانم، خدا را رها کنيد! گفتند: نه! «لا اله»، نه! چون آيات بعد ميگويد: «وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاّ أَنْ يؤْمِنُوا بِاللّهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَمِيدِ»﴿البروج، 8﴾، اينها جرمي نداشتند و جرمشان فقط اين بود که دلبسته به پروردگار شکستناپذيرِ ستودهخصال بودند. جرم آنها دلدادگي به معشوق ازل و ابد بود. گفتند: نه! گفت: يک مرد را در آتش بيندازيد، يک زن را در آتش بيندازيد؛ انداختند، به قول ما تهرانيها جزغاله شدند، مثل پيه که در ماهيتابه اينقدر سرخ ميکنند، سرخ ميکنند که ديگر سفيد نيست، ديگر نرم نيست، ديگر پهن نيست و جمع ميشود، سياه ميشود، قهوهاي ميشود، جزغاله ميشود. مرد جزغاله شد، زن جزغاله شد، به بقيه گفت: ديديد؟ گفتند: ديديم! گفت: از خدا دست بکشيد! گفتند: «لا اله»، نه! يکي ديگر، يکي ديگر، يکي ديگر، مردها سوختند،
زنها سوختند(اين قرآن است)، جوانها سوختند؛ آخر از همه يک خانم با يک بچه در بغل مانده بود، مادر کانون محبت است، کانون عشق است، ميزند بچه را حفظ بکند و حاضر است از جان خودش بگذرد! دستور دادند بچه را از بغل مادر بکِشند و در آتش بيندازند. بچه شيرخواره هفت-هشتماهه از بغل مادر که کشيده شد، نزديک بود مادر، تقيّتاً و نه حقيقتاً، اشتباه نکنيد! تقيّتاً يعني بگويد باشد، من از خدا دست برداشتم، بچهام را بدهيد. تقيّتاً و نه حقيقتاً بچه را که کشيدند و بلند کردند تا در آتش بيندازند، زبان بچه باز شد و گفت: مادر! خدا منتظرت است، تو هم دنبال من بيا!
خودم را بسنجم، خودم را ارزيابي کنم؛ خدايا! خودم را ميگويم، خدايا! به حق خودت، حرفم به اين بندگانت کاري ندارد، من که اينها را نميشناسم و خودم را ميگويم، من در مقام «لا» چقدر ميتوانم از خودم قدرت نشان بدهم؟ تا کجا نه ميگويم؟ شهوتم ميگذارد نه بگويم؟ شکمم ميگذارد نه بگويم؟ تلألؤ اسکناس ميگذارد نه بگويم؟ زيبايي صندلي بهنام وکالت، وزارت، رياست، مديريت، فرماندهي، استانداري، ميگذارد نه بگويم؟ الآن من در چه حالي هستم؟ تاکنون نشستهام خودم را ارزيابي کنم؟ نشستهام خودم را بکِشم؟ نشستهام خودم را بسنجم که من در چه وضعي هستم؟ اين وضع را پروردگار من که دارد نان و نمکم را ميدهد، عمرم را ميدهد، زن و بچه به من داده، پول و ثروت داده و آبرو داده، من نسبت به پروردگارم در نهگفتن به دشمنان چقدر توانمند هستم؟ بنده هستم؟ نيستم؟ شدهام؟ نشدهام؟ تا نمردهام، ميخواهم بشوم؟
پيغمبر ميفرمايند: «حاسبوا قبل از تحاسبوا»، بنشينيد خودتان را حساب کنيد، قبل از اينکه خودم در قيامت به حساب شما برسم. آنجا ديگر راه فرار نداريد، «وزنوا»، خودتان را بکِشيد، بسنجيد و وزن کنيد، «قبل ان توزنوا»، پيش از اينکه در قيامت وزنتان بکنم! آنوقت اگر سبک دربياييد، بايد برويد و در آتش بسوزيد؛ پس تا قيامت نشده، خودتان هر شب براي خودتان قيامت برپا بکنيد و حساب پروندهتان و وزن وجودتان را برسيد.
صفحه مسئله را در اينجا خاتمه بدهم و دوباره به نگاه خدا، به اين موجود کمنظير، بينظير و احسنِ تقويمي برگردم. برادرانم، خواهرانم! يک آيه در قرآن است که اين آينه است و ما را نشان ميدهد؛ ما در کجاي آفرينش هستيم؟ کجا هستيم؟ خيلي اين آيه عجيب است: «خلق لکم ما في الارض جميعاً»، اسم اين «لام» در «لکم» در ادبيات عرب «لام» انتفاع است؛ بندگان من! هرچه در زمين آفريدم، «خلق لکم ما»، اسم اين حرف «ميم و الف، يعني ما» در عرب موصول است، هرچه در زمين آفريدهام، جاده، کوه، معدن، حيوان، نبات، گياه، بوتهدار، درخت، دريا، صحرا، جنگل، هرچه در زمين آفريدهام که شما تعداد آن را نميدانيد و نميدانيد من چندتا چيز آفريدهام،
زينالعابدين سفر دريايي به جان خودش نرفت و دريا را هم يکبار نديد! مدينه بود و مکه بود، مکه بود و مدينه بود، يک سفر به عراق آمد، شام بردند و برگرداندند، سپس به مدينه آمد، در دعاهايشان ميگويند: اي خدايي که شگفتيهاي آفرينش تو در درياهاست؛ يعني آنچه در دريا داري، قابل مقايسه با نعمتهاي زمين تو نيست. قرآن ميگويد: هرچه در زمين آفريدهام، فقط به نفع تو آفريدهام. ششهزاروششصدوشصتوچند آيه در قرآن است و من پنجاه دفعه بيشتر، اين ششهزار آيه را عبور کردهام، پنجاه دفعه بيشتر! در يکجاي قرآن پيدا نميکنيد که چنين سرمايهگذاري را براي غيرانسان نشان بدهد. اين براي زمين بود.
و اما عالم بالا: اين هم من يک آيه براي شما بخوانم: «وَ سَخَّرَ لَکمُ اَللَّيلَ وَ اَلنَّهارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ»﴿النحل، 12﴾، «سخّر» که خيلي در قرآن بهکار گرفته شده، بهمعني بهکارگرفتن است. من خورشيد، ماه، روز، شب و تمام ستارگان را براي زندگي شما بهکار گرفتهام، يعني تو يکنفر با کل آفريدههاي زمين و عالم بالا، خب براي چه اينهمه هزينهات کردهام؟ براي چه؟ براي اين هدف که تو هرچه در اين عالم است، بهاندازه گنجايش تو و بهاندازه نياز تو -سفره که باز است- هزينه کني و بعد از اينکه هزينه کردي، خودت را هزينه من کني. اين معني «وَ ما خَلَقْتُ اَلْجِنَّ وَ اَلْإِنْسَ إِلاّ لِيعْبُدُونِ»﴿الذاريات، 56﴾ است. همه نعمتهاي آسماني و زمينيِ من را مصرف کن و بعد خودت را مصرف من کن.
حالا من اگر خودم را هزينه تو کردم، به کجا ميرسم؟ تريلياردر ميشوم؟ نه! اگر تو خودت را هزينه من کني، من «لقاءالله» را به تو ميدهم، «رضايتالله» را به تو ميدهم، «جنتالله» را به تو ميدهم، «جناتالله» را هم به تو ميدهم و در اين بهشتها هم تو را در کنار چهار طايفه مينشانم که تا ابد با اينها زندگي کني: نبيّين، صديقين، شهدا، صالحين. 124هزار پيغمبر در آنجا رفيق تو هستند، صديقين رفيق تو هستند، صالحين رفيق تو هستند، شهدا رفيق تو هستند،
بعد خودش ميگويد: «و حَسُن اولئک رفيقاً»، اينها رفيقهاي زيبايي براي تو هستند؛ اينها که حالا 124هزار نفر پيغمبر، صديقين را نميدانم که چه تعدادند، شهدا را نميدانم، صالحين را نميدانم؛ اما کسي به امام صادق گفت: يابنرسولالله! لذتبخشترين نعمت بهشت چيست که هيچچيزي در بهشت لذت اين نعمت را ندارد؟ ندارد، واقعاً ندارد! فرمودند: تماشاي جمال حسين ما! تو خودت را هزينه من کن، من ميخواهم تو را پيش اينها ببرم، من ميخواهم تو را غرق در رضايت خودم کنم، ميخواهم تو را غرق در جنت خودم کنم، ميخواهم تو را غرق در مغفرت خودم کنم، ميخواهم تو را غرق در رحمت خودم کنم، ميخواهم تو را غرق در لقاء خودم بکنم؛ اين هفتاد-هشتادسال خواب نباش، غافل نباش، گول نخور، دعوتهايي را که بايد بگوييد «لا»، نگو آري و همه را بگو «لا»؛ يکدانه از آن دعوتها به تمام دنيا را که به تو بدهند، نميارزد! عادت کن با دلت نه بگويي، نه با زبانت! با جانت بگو نه!
«لا اله الا الله»، عجب کلمهاي است، همهچيز که در همين است! دنيا در «لا اله الا الله» است، آخرت در «لا اله الا الله» است، نبوت در «لا اله الا الله» است، ولايت در «لا اله الا الله» است؛ احکام، معارف، حقايق، بهشت، همه در «لا اله الا الله» است؛ به جهنم بگو نه، به بهشت بگو آري! کار دنيا و آخرت درستِ درست است، اگر بگويي نه، بعد از نه بگويي آري، نه بايد جلو باشد.
هرگز نبري راه به سرمنزل مقصود
تا مرحلهپيما نشوي وادي «لا» را
خواجه! در لاي من الّاي من است
انشاءالله اگر ما هم مرديم، شما جوانترها يادتان بماند که کل دين در 124هزار پيغمبر، نه و آري است؛ نه اول است و آري دوم؛ با نه و آري، کل خير دنيا و آخرت ما تأمين ميشود. حرف امشب تمام! اين حرف که تمامي ندارد، «لا اله الا الله» به کل عالم هستي گسترده است، ولي خوشبهحال آنهايي که اين «لا اله الا الله» را چشيدهاند! اين شراب طهور الهي است که اميرالمؤمنين ميفرمايند: «ان لله شرابا لاوليائه»، اين شراب را در کام عاشقانش ميريزد.
خدايا! خيلي گدا هستيم، خدايا! ما که نميگوييم حالا ما را بر لب درياي اين شراب طهور ببر، اين دريا را که به زهرا خوراندهاي، به علي خوراندهاي، به انبيا خوراندهاي، يک استکانش را هم به ما بچشان؛ اگر يک استکان در کام ما از اين شراب طهور بريزي، ما تا ابد مست ميکنيم و ديگر از اين مستي درنميآييم؛ آنوقت پاکباز ميشويم و همهچيز را براي تو ميبازيم.
فارس
منبع: خبرگزاری آریا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۵۰۱۱۴۹۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مذاهب اسلامی برای کسب فیض به محضر امام صادق(ع) شرفیاب می شدند/ امام صادق(ع) مورد تأیید تمام مذاهب اسلامی هستند
آیت الله میرزاحسین احمدی فقیه یزدی استاد درس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم در گفت وگو با خبرنگار حوزه اندیشه خبرگزاری تقریب امام صادق علیه الاسلام را دارای رابطه قوی با جهان اسلام دانست و اظهار داشت: در بین امامان معصوم صلوات الله علیهم اجمعین، امام صادق علیه السلام در زمانی واقع شدند که برای یک گفت وگوی علمی بعد امام باقر علیه السلام به شکلی شرایط به وجود آمد که هر کدام از علمای سایر مذاهب با مراجعه به حضرت ضمن کسب تکلیف، سؤال علمی خود را مطرح می کردند که این آمد و شدها با واسطه و یا بی واسطه صورت می گرفت.
آیت الله احمدی فقیه یزدی، افزود: ایشان دارای شاگردان متعددی در رشته های گوناگون بودند؛ به خصوص در مباحث علمی و قرآنی و تسلط بر روایات پیغمبر اسلام و امیرالمومنین علیه السلام دارای تبحر بودند، حضرت امام صادق علیه السلام در این موقعیت و جمعیتی که برای کسب علم و دانش آماده شده بودند، رابطه قوی با جهان اسلام داشتند و به خصوص با کسانی که مجاور بودند ارتباط برقرار می کردند و کسب فیض می بردند من جمله اهل سنتی که هنوز استقراء قوی نداشتند و در عین حال نظر حضرت را جامع تر و غالب تر می دانستند و کسانی که به مسجد می آمدند و مسئله خود را خدمت مطرح می کردند ایشان کاملا توضیح می دادند و صحت و غلط بودن را با استنباط به قرآن و روایات پیغمبر اسلام صلوات الله علیه بیان می نمودند.
وی ادامه داد: گاهی برای گرفتن تأییدیه خدمت حضرت شرفیاب می شدند زیرا سخن امام صادق علیه السلام برای آنان مهم بوده است؛ البته در بین مردم، افراد معاندی بودند که تحریک می شدند و با ایجاد ترس و وحشت بین مردم، باعث جلوگیری از مراجعه افراد به منزل امام می شدند اما مردم ایشان را رها نمی کردند و به هر نحوی با واسطه یا بی واسطه خود را به امام می رساندند.
این عالم شیعه، تصریح کرد: سیطره و عظمت علمی حضرت امام صادق علیه السلام آنقدر وسیع شده بود که به اکناف و اطراف منتقل شده بود و همگان همراهی می کردند و می پذیرفتند. دشمنی هایی صورت می گرفت که حضرت نیز کمال تقیه را در مواردی که لازم بود انجام می دادند و هم توصیه به افراد مرتبط می کردند هم خود مراقبت انجام م دادند. می دانید تقیه صحیح را امام از آباء و اجداشان نقل می کنند که در روایت این گونه ذکر شده است؛ حضرت علی بن الحسین علیه السلام می فرمایند: تقیه به این معنا است که روایات ما صعب و مستصعب است غیر از نبی و یا ملک مقرب و یا مؤمنی که "امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ"؛ نمی شود این را به هر کسی رساند.
وی عنوان کرد: این اخبار و احادیث که می رسید، در واقع به این معنا بوده است که علم را نمی توان به هر کسی آموخت زیرا آن علم را باید تقیه کرد و به اهلش آموخت، و این تعلیم به شکل تقیه در زمان امام صاق علیه السلام آنچنان رواج پیدا کرد که هر کسی هرحرفی را به امام نسبت نمی داد، بعد از اینکه مطمئن می شدند بر موازین درستی می باشد این انتساب را مطرح می کردند.
وی در پایان تأکید کرد: به همین جهت شاید بیشترین روایاتی که تاکنون در دست است از امام صادق علیه السلام ثبت و ضبط شده است و به این دلیل که کسانی که در محضر ایشان بودند ثبت و ضبط می کردند. اکنون در آستانه شهادت آن بزرگوار عرض کنم که، کل منابع علمی که از ایشان رسیده در غیر از منابع شیعه است، در مذاهب اسلامی دیگر نیز مشهور و فراوان می باشد.
انتهای پیام/